گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذکر اولاد عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام






عبدالله محض را شش پسر بود اول محمد و او را نفس زکیه خوانند دوم ابراهیم قتیل با خمري سیم موسی الجون و نام مادر این سه
پسر هند است دختر ابوعبیدة بن عبدالله بن زمعۀ بن الاسود بن المطلب بن اسد بن عبدالعزي بن قصی بن کلاب و نام مادر ابوعبیده
زینب است دختر ابوسلمۀ بن عبدالاسد بن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم و مادر زینب ام سلمه است و این دختر را از ابوسلمه
داشت و بعد از وفات ابوسلمه به حباله نکاح رسول خدا درآمد و اسم ام سلمه هند است و او دختر ابوامیۀ بن مغیرة بن عبدالله بن
عمر بن مخزوم است و مادر هند عاتکه نام دارد و او دختر عامر بن ربیعۀ بن مالک بن خذیمۀ بن علقمۀ بن فراس بن غنم بن مالک
بن کنانه است و پسر چهارم عبدالله محض یحیی صاحب دیلم است و نام مادر یحیی قریبه است دختر گنج بن ابی عبیدة بن عبدالله
بن زمعۀ است و این دختر برادر هند است و عبدالله محض جمع کرده بود او را با هند که عمهي او است و پسر پنجم عبدالله محض
سلیمان نام داشت به روایت ابونصر بخاري نام مادرش عاتکه دختر حارث است از بنی مخزوم و عمري گوید عاتکه دختر
صفحه 144 از 204
عبدالملک مخزومیست و پسر ششم عبدالله محض ادریس نام داشت و با سلیمان از یک مادرند.
ذکر احوال محمد ملقب به نفس زکیه ابن عبدالله بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
اول پسر عبدالله محض محمد است الملقب به النفس الزکیه و کنیت او ابوعبدالله است و به روایتی ابوالقاسم است و در میان هر دو
کتف او خالی سپاه به اندازهي بیضه بود و به اتفاق علماي اخبار در سنهي مائۀ متولد گشت و در نیمهي شهر رمضان و به روایتی در
بیست و پنجم شهر رجب در سال یکصد و چهل و پنجم هجري مقتول گشت مدت عمرش چهل و پنج سال و چند ماه بود و بیشتر
وقت مخفی می زیست و طریق اعتزال می سپرد [صفحه 338 ] و ملقب به مهدي بود و به استظهار این حدیث که از رسول خدا صلی
خویش را مهدي موعود می شمرد و بنی « ان المهدي من ولدي اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی » الله علیه و آله آوردهاند که فرمود
هاشم و بنی عباس منتظر خروج او بودند و او نیز مردي کثیرالفضائل و منیع المناقب بود. در خبر است که ابوجعفر منصور دو کرت
با او بیعت کرد نخست در مکه و یک روز رکاب او را بداشت تا برنشست مردي گفت اي ابوجعفر این کیست که چندین حشمت
او را نگاه داشتی گفت واي بر تو مگر ندانی این مرد محمد بن عبدالله محض است و مهدي اهل بیت است و کرت دیگر در مدینه
با او بیعت کرد چنانکه در ذیل قصهي عبدالله محض مرقوم شد و چون خلافت بر بنی عباس فرود آمد محمد و ابراهیم مخفی می
زیستند و محمد در شعاب جبال روز می شمرد چنانکه از محمد روایت کردهاند که گفت گاهی که در کوه رضوي جاي داشتم مرا
از ام ولد پسري رضیع بود ناگاه مکشوف افتاد که غلامی از مدینه بطلب من در می رسد من فرار کردم ام ولد نیز فرزند را در
آغوش کشیده بگریخت ناگاه آن کودك از دست او رها شد و از کوه درافتاد پاره پاره شد محمد این شعر انشاد کرد: منخرق
الخفین یشکو الوجی تنکثه اطراف مرو حداد شرده الخوف فازري به کذاك من یکره حر الجلاد قد کان فی الموت له راحۀ و
الموت حتم فی رقاب العباد مع القصه چون محمد بن عبدالله محض از مدینه براي خروج تصمیم عزم داد و برادرش ابراهیم را که در
من عند عبدالله امیرالمؤمنین » . بصره بود آگهی فرستاد و صورت حال ایشان مکشوف افتاد ابوجعفر منصور این مکتوب بدو فرستاد
انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و » الی محمد بن عبدالله اما بعد
ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزي فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا
و لک ذمۀ الله تعالی و عهده و [صفحه 339 ] میثاقه و حق محمد صلی الله علیه و آله و سلم ان تبت من قبل ان اقدر علیک ان « علیهم
اؤ منک علی نفسک و ولدك و اخوتک و من بایعک و تابعک و جمیع شیعتک و انصارك و متابعیک علی دمائکم و اموالکم و
اسوافک ما اصبته من دم او مال و اعطیک الف الف درهم و ما سئلت من الحاجات و ان انزلک من البلاد حیث شئت و ان اطلق من
فی حبسی من اهل بیتک و ان أؤمن کل من جائک او بایعک او دخل فی شیء من امرك ثم لا اتبع احدا منهم بمکروه فان شئت ان
منصور در این مکتوب ابتدا به آیهي مبارکه نمود که .« تتوثق لنفسک فوجه الی من یاخذ منی العهد و المیثاق ما احببت و السلام
خداوند می فرماید مفسد فی الارض را بباید کشت پا بر دار زد و اگر نه دست و پاي او را به خلاف یکدیگر از چپ و راست قطع
باید نمود یا نفی بلد فرمود مگر گاهی که به توبت و انابت گراید از آن پیش که دستگیر آید آنگاه می گوید که من عهد و میثاق
با تو استوار می کنم که اگر از این طریق که در پیش داري باز شوي از آن پیش که بر تو دست یابم امان می دهم ترا و فرزندان تو
را و برادران ترا و آنان که با تو بیعت کردند و متابعت نمودند و آنان که شیعیان تواند و نصرت تو جستهاند خط امان بدهم بر جان
و مال ایشان و پاداش کنم هر زیان که از من به جان و مالی رسیده است و هزار هزار درهم با تو عطا می کنم و آنچه بخواهی در
اسعاف حاجات تو لحظهي توانی نمی جویم و در هر شهر و بلدي که بخواهی ترا منزل می دهم و هر کس از اهل بیت تو در حبس
من است رها می سازم و هر کس به نزد تو راهی جسته و داخل امري شده امان می دهم و به هیچ گونه زیانی نمی رسانم با این همه
اگر خواهی کس نزد من فرست تا از من عهد بستاند و پیمان استوار کند چون این نامه به محمد بن عبدالله رسید در پاسخ او بدین
صفحه 145 از 204
بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله محمد المهدي امیرالمؤمنین الی عبدالله بن محمد طسم تلک آیات الکتاب » : گونه مکتوب کرد
المبین تتلوا علیک من نباء موسی و فرعون بالحق لقوم یؤمنون ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفۀ منهم
یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم انه کان من المفسدین و نرید ان نمن علی الذین [صفحه 340 ] استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمۀ و
نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون. و انا اعرض من الامان مثل الذي
اعطیتنی فقد تعلم ان الحق حقنا و انکم انما طلبتموه بنا و نهضتم فیه بشیعتنا و خطبتموه بفضلنا و ان ابانا علیا کان الوصی و الامام
فکیف و رثتموه دوننا و نحن احیاء و قد علمت انه لیس احد من بنی هاشم یمت بمثل فضلنا و لا یفتخر بمثل قدیمنا و حدیثنا و نسبنا
و سببنا و نحن بنوا ام رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمۀ بنت عمرو فی الجاهلیۀ دونکم و بنوا بنته فاطمۀ فی الاسلام من بینکم قانا
اوسط بنی هاشم نسبا و خیرهم اما و ابا لم تلد فی العجم و لم یغرق فی امهات الاولاد. و ان الله تعالی لم یزل یختار لنا فولدنا من
النبیین افضلهم محمد صلی الله علیه و آله و من اصحابه اقدمهم اسلاما و اوسعهم علما و اکثرهم جهادا علی بن ابیطالب و من نسائه
افضلهن خدیجۀ بنت خویلد اول من آمن بالله و صلی للقبلۀ و بناته افضلهن سیدة نساء اهل الجنۀ و من المولودین فی الاسلام الحسن
و الحسین سیدا شباب اهل الجنۀ ثم قد علمت ان هاشما ولد علیا مرتین و أن عبدالمطلب ولد الحسن مرتین و أن جدي رسول الله
صلی الله علیه و آله ولدنی مرتین من قبل جدي الحسن و الحسین. فمازال الله تعالی یختار لی حتی اختارلی فی النار فولدنی ارفع
الناس درجۀ فی الجنۀ و اهون اهل النار عذابا فانا ابن خیر الناس و ابن خیر الاشرار و ابن سیدي اهل الجنۀ و ابن سید اهل النار و لک
عهد الله و میثاقه ان دخلت فی بیعتی ان اؤمنک علی نفسک و ولدك و کل ما اصبته الا حدا من حدود الله تعالی او حقا لمسلم او
معاهد فقد علمت ما یلزمک فی ذلک و انا اوفی بالعهد منک و انت احري بقبول الامان منی فأما أمانک الذي عرضته علی فاي
محمد بن عبدالله محض در پاسخ منصور نیز به .« الامانات هو امان بن هبیرة ام امان عمک عبدالله بن علی ام امان ابی مسلم و السلام
سورهي مبارکهي قصص استظهار جست و بنمود که فرعون در زمین طغیان کرد و مردم را زبون و ذلیل خویش ساخت مردان ایشان
را بکشت و زنان را زنده گذاشت و در پایان کار خداوند او را به دست موسی [صفحه 341 ] کیفر کرد هان اي منصور از خداي
بترس و از عاقبت امر بیندیش اینک من تو را از خویشتن ایمن می سازم و بر تو عرض امان می دهم چنان که تو بر من عرض دادي
و دانستهي که خلافت حق ماست و شما همواره از براي ما خواستهاید و به شیعیان ما پیوستهاید و خطبه به نام ما کردهاید همانا علی
علیهالسلام وصی رسول خدا و امام امت بود چگونه شما مستحق میراث او می شوید و حال آنکه ما زندهایم و نیز دانسته باشی که از
قدیم و حدیث هیچ کس از بنی هاشم در نگذشت که حاوي فضل و فخر ما باشد همانا ما فرزندان ما در رسول خدا فاطمه بنت
عمرویم در جاهلیت و فرزندان فاطمه دختر رسول خدائیم در اسلام و من واسطۀ القلادة بنی هاشم در نژاد و نسب و بیت القصیدهي
ایشانم از جهت مادر و پدر من مولود عجمی و ام ولد نیستم. همواره خداوند ما را برگزیده است و نژاد من از یک سوي به محمد
مصطفی صلی الله علیه و آله و از دیگر سوي به علی مرتضی پیوسته می شود که در قبول اسلام و تقدیم جهاد و توفیر علم از تمامت
اصحاب سبقت دارد و همچنین از امهات و آباي من خدیجه بنت خویلد است و اول کس او بود که به خداوند ایمان آورد و به
جانب قبله نماز گذاشت و دیگر فاطمه دختر پیغمبر که سیدهي زنان جنت است و دیگر حسن و حسین است که سید جوانان بهشتند
و همچنین علی علیهالسلام نسب از دو سوي به هاشم می برد و حسین و حسن از دو سوي به عبدالمطلب منتهی می شوند و من به
توسط حسن و حسین از دو سوي برسول خداي پیوسته می شوم همانا خداوند مرا برگزید حتی در نار گزیده داشت پس مرا بیافرید
سرافرازترین مردم در بهشت و فروترین مردم در نار پس فرزند بهترین مردمم و فرزند بهترین اشرار و فرزندان دو سید اهل بهشت و
فرزند سید اهل نار. بالجمله اگر داخل شوي در بیعت من خدا را گواه می گیرم که تو را امان بدهم از جان و فرزندان و جز آن مگر
حدي از حدود خداي تبارك و تعالی که ناگزیر جاري باید داشت و حقی از مسلم و معاهد که لابد باید ادا فرمود من در وفاي
عهد استوارترم از تو و تو در قبول امان سزاوارتري از من و امان تو کدام است که عرضه میداري بر من آیا امانی است که به ابن
صفحه 146 از 204
هبیره دادي یا امانی است که به عمت عبدالله بن [صفحه 342 ] علی دادي یا امانی است که ابومسلم را بدان خرسند ساختی چون این
نامه بابوجعفر منصور رسید بعضی از خواص درگاه گفتند اجازت فرماي تا او را پاسخ نویسیم منصور گفت چون با من از در حسب
بسم الله » : و نسب طریق معارضه سپرده واجب می کند که من خود جواب گویم و خامه به دست کرد و بدین گونه نامه نگاشت
الرحمن الرحیم من عبدالله امیرالمؤمنین الی محمد ابن عبدالله اما بعد فقد اتانی کتابک و بلغنی کلامک فاذا اجل فخرك بالنساء
لتضل به الحفاة و الغوغاء و لم یجعل الله تعالی النساء کالعمومۀ و لا الآباء کالعصبۀ و لقد جعل الله تعالی العم ابا و بدء به علی الوالد
و لقد علمت ان الله تعالی بعث محمدا صلی الله علیه و « و اتبعت ملۀ آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب » الادنی فقال جل ثناؤه عن نبیه
آله و عمومته اربعۀ فاجابه اثنان احدهما جدي و کفر به اثنان احدهما جدك اما ما ذکرت من النساء و قراباتهن فلو اعطین علی قرب
الانساب و حق الاحساب لکان الخیر کله لآمنۀ بنت وهب ولکن الله تعالی یختار لدینه من یشاء من خلقه. و اما ما ذکرت من فاطمۀ ام
ابیطالب فان الله تعالی لم یهد احدا من ولدها للاسلام و لو فعل لکان عبدالله بن عبدالمطلب اولاهم بکل خیر فی الدنیا و الآخرة و
و اما ما « انک لا تهدي من احببت ولکن الله یهدي من یشاء » اسعدهم بدخول الجنۀ غدا ولکن الله تعالی ابی ذلک فقال عزوجل
ذکرت من فاطمۀ بنت اسد ام علی و فاطمۀ ام الحسن و ان هاشما ولد علیا مرتین و ان عبدالمطلب ولد الحسن مرتین و خیر الاولین و
الاخرین رسول الله صلی الله علیه و آله لم یلده هاشم الامرة واحدة. و اما ما ذکرت انک ابن رسول الله فان الله عزوجل ابی ذلک فقال
ولکنکم بنوبنته و انها لقرابۀ قریبۀ غیر انها امراة لا تحوز المیراث و لا « ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله » جل و علا
یجوز ان تؤم فکیف تورث الامامۀ من قبلها و لقد طلب لها ابوك بکل وجه و اخرجها تخاصم و امرضها سرا و دفنها لیلا فابی الناس
الا تقدیم الشیخین و لقد حضر ابوك وفات رسول الله صلی الله علیه و آله فامر بالصلوة غیره ثم اخذ الناس رجلا رجلا فم یاخذوا
اباك فیهم ثم کان فی اصحاب الشوري [صفحه 343 ] فکل دفعه عنها و بایع عبدالرحمن عثمان و حارب ابوك طلحۀ و الزبیر و دعا
سعدا الی بیعته فاغلق بابه دونه ثم بایع معاویۀ بعده و افضی امر جدك الی ابیک الحسن فسلمه الی معاویۀ بخرق و دراهم و اسلم فی
یدیه شیعته و خرج الی المدینۀ فدفع الامر الی غیر اهله و اخذ مالا من غیر حله فان کان لکم فیها شیء فقدبعتموه. و اما قولک ان الله
تعالی اختار لک فی الکفر فجعل اباك اهون الناس عذابا فلیس فی الشر خیار و لا من عذاب الله هین و لا ینبغی لمسلم یؤمن بالله و
الیوم الاخر ان یفتخر بالنار و سترد فتعلم و سیعلم الذین ظلموا اي منقلب ینقلبون و اما قولک انه لم یلدك العجم و لم تعرق فیک
امهات الاولاد و انک اوسط بنی هاشم نسبا و خیرهم اما و ابا فقد رایتک فخرت علی بنی هاشم طرا و قدمت نفسک علی من هو خیر
منک اولا و آخرا واصلا و فضلا فخرت علی ابراهیم ابن رسول الله صلی الله علیه و آله فانظر ویحک این تکون من الله غدا و ما فیکم
مولود بعد رسول الله صلی الله علیه و اله افضل من علی ابن الحسین و هو لام ولد و لقد کان خیرا من جدك حسن ابن حسن ثم ابنه
محمد بن علی خیر من ابیک وجدته ام ولد ثم ابنه جعفر بن محمد خیر منک. و لقد علمت ان جدك علیا حکم حکمین و اعطاهما
عهده و میثاقه علی الرضا بما حکما به فاجتمعا علی خلعه ثم خرج عمک الحسین بن علی علی ابن مرجانۀ فکان الناس الذین معه علیه
حتی قتلوه ثم اتوابکم لی الاقتاب بغیر أوطیۀ کالسبی المجلوب الی الشام ثم خرج منکم غیر واحد فقتلکم بنوامیۀ و حرقوکم بالنیران
و صلبوکم علی جذوع النخل حتی خرجنا علیهم فادرکنا بثارکم بعد ان لم تدرکوه و رفعنا اقدارکم و اورثناکم ارضهم و دیارهم بعد
ان کانوا یلعنون اباك فی ادبار الصلوات المکتوبۀ کما یلعنون الکفرة فعنفناهم و کفرناهم و بینا فضله و اشدنا ذکره فاتخذت ذلک
علینا حجۀ و ظننت انا لما ذکرنا فضل علی انما عمدنا لتقدیمه علی حمزة و العباس و جعفر کلا اولئک مضوا سالمین مسلما منهم و
ابتلی ابوك بالدماء. و قد علمت ان ما ثرتنا فی الجاهلیۀ سقایۀ الحاج الاعظم و ولایۀ زمزم و قد کانت للعباس دون اخویه فنازعنا فیها
ابوك الی عمر فقضی لنا علیه و توفی رسول الله صلی الله علیه و آله [صفحه 344 ] و لیس من عمومته احد حیا الا العباس فکان وارثه
دون بنی عبدالمطلب و طلب الخلافۀ غیر واحد من بنی هاشم فلم ینلها الا ولده فاجتمع للعباس رضی الله عنه انه ابورسول الله صلی الله
علیه و آله و وارث خیر الانبیاء و بنوه القادة الخلفاء فقد ذهب بفضل القدیم و الحدیث لولا ان العباس اخرج الی بدر کارها لمات
صفحه 147 از 204
عماك العقیل و طالب جوعا او یلحسان قصاع عتبۀ و شیبۀ فاذهب عنهم العار و الشنار و قد جاء الاسلام و العباس رضی الله عنه یتمون
اباطالب للازمۀ التی اصابته ثم قد اعتقلا یوم بدر فقد مناکم فی الکفر و فدیناکم من الاسر و ورثنا دونکم خاتم الانبیاء و حزنا شرف
پارهي از کلمات ابوجعفر منصور دوانیق به .« الآباء و ادرکنا من ثارکم ما عجزتم عنه و وضعناکم بحیث لم تضعوا انفسکم و السلام
ترجمهي فارسی می رود می گوید مکتوب ترا قرائت کردم و دانستم تمام مفاخرت تو حاکی از نسبت تو با زنان است و خداوند
زنان را با عم برابر نداشته و پدران را با اولیا همانند نفرموده بلکه عم منزلت پدر دارد چنانکه[یوسف]پیغمبر می فرماید من به طریق
پدران خود ابراهیم و اسحق و یعقوب می روم و دانستهي که رسول خدا را چهار عم بود دو تن ایمان آوردند یعنی عباس و حمزه و
عباس جد من است و دو تن ایمان نیاوردند یعنی ابولهب و ابوطالب و یکی جد تست اگر مناعت محل به نژاد زنان معتبر شود
واجب می کند که تمام خیر در آمنه بنت وهب باشد که مادر پیغمبر است و حال آنکه چنین نیست و اینکه از فاطمه مادر ابوطالب
یاد میکنی خداوند هیچ یک از فرزندان او را به طریق اسلام هدایت نفرمود خداوند با پیغمبر خود می فرماید تو هدایت نتوانی هر
که را دوست می داري بلکه خداوند هر کرا بخواهد هدایت کند اگر کار با نسب و نسبت بودي عبدالله ابن عبدالمطلب در دخول
جنت از همه کس سبقت داشتی. و اینکه گوئی علی از دو سوي نسب به هاشم می رساند و حسن از دو جانب بعبدالمطلب حجتی
نیست چه پیغمبر که اشرف کائنات است از یک جانب بهاشم پیوسته شود و اینکه گوئی من پسر رسول خدایم خداوند می فرماید
محمد پدر هیچ کس نیست بلی شما دخترزاده رسول خدائید لکن زن حائز میراث نیست و جایز نیست که امامت امت کند شما
[صفحه 345 ] چگونه می خواهید به دست آویز نسبت او امامت امت کنید و وارث خلافت باشید جد تو علی بن ابیطالب فاطمه را
در طلب خلافت بیرون فرستاد تا با ابوبکر طریق مخاصمت سپرد و مریض گشت و درگذشت و او را نیمه شب به خاك سپردند و
مردمان جز ابوبکر و عمر را نپذیرفتند و همچنان گاهی که رسول خدا از جهان در می گذشت علی حاضر بود لکن پیغمبر دیگري
را به نماز جماعت اشارت فرمود. بالجمله مردم بسیار کس از اصحاب را به خلافت نام بردند و از علی یاد نکردند و در مجلس
شوري عبدالرحمن با عثمان بن عفان بیعت کرد و چون عثمان درگذشت و جماعتی با علی بیعت کردند طلحه و زبیر سر از اطاعت
برتافتند و سعد وقاص به خانه نشست و خلافت او را نپذیرفت و بعد از علی با معاویه بیعت کرد و چون نوبت به حسن رسید امر
خلافت را به معاویه تسلیم داد و دینار و درهم مأخوذ داشت و شیعیان خود را به معاویه سپرد و خود به راه مدینه رفت اگر شما را در
این امر حقی بود به معاویه فروختید و اینکه می گوئی ما را خداوند در کفر برکشید و عذاب را بر پدر من سهل آورد، در شر چه
اختیاریست و در عذاب چه هون و هوانی سزاوار نیست که مسلم به آتش دوزخ مفاخرت جوید و زود باشد که درآئی و بدانی. و
اینکه گوئی عجم تو را نزائید و عرق ام ولد در تو نیست و تو اوسط بنی هاشمی چنان مفهوم می شود که تو خود را از تمامت بنی
هاشم فاضلتر [دانی] پس از ابراهیم پسر رسول خدا بهتر خواهی بود چه مادر او ام ولد است و همچنان بعد از رسول خدا هیچکس
را مناعت محل علی بن الحسین نیست و او از ام ولد است و دیگر محمد بن علی جدهي او ام ولد است و جعفر بن محمد ایشان از
تو بهترند و دانستهي که علی رضا داد بحکم حکمین و ایشان او را از خلافت خلع کردند و همچنان حسین بن علی بر ابن مرجانه
خروج کرد او را و اصحاب او را بکشتند و شما را چون اسیران بر شتران حمل دادند و به شام بردند و بسیار کس از شما خروج
کردند و به دست بنی امیه کشته شدند و بعضی را بسوختند و به دار زدند تا گاهی که ما بیرون شدیم و خون شما را بجستیم و
منزلت شما را بلند کردیم ایشان پدر شما را لعن می فرستادند ما تکفیر [صفحه 346 ] کردیم آنان را و پدر شما را به فضل بستودیم.
اما گمان نکنی که او را از حمزه و عباس و جعفر فاضلتر دانستیم چه ایشان سالم بزیستند و مسلمانان از ایشان به سلامت بودند و
پدر تو خونریزي کرد و عباس در جاهلیت سقایت حاج و ولایت زمزم داشت و پدر تو با او احتجاج نمود و عمر بن الخطاب حکم
بهواي دل ما داد و گاهی که رسول خدا درگذشت از عمومت او جز عباس کس زنده نبود و او بود وارث پیغمبر دون بنی
عبدالمطلب و هیچ کس از بنی هاشم به خلافت دست نیافت جز اولاد عباس و او به جاي پدر رسول خدا بود و اگر قریش عباس را
صفحه 148 از 204
کارها سفر بدر نفرمود عم هاي تو عقیل و طالب یا گرسنه جان می دادند و اگر نه کاسهلیس عتبه و شیبه می شدند و چون اسیر
شدند فدیه ایشان را عباس داد و آزاد ساخت و ما شما را خونخواهی کردیم از آنچه عاجز بودید و به جائی فرود آوردیم که هرگز
گمان نداشتید والسلام. مع القصه روز چهارم جمادي الآخره در سال دویست و چهل و پنجم هجري محمد بن عبدالله محض
معروف به نفس زکیه دعوت خویش را آشکار ساخت بعضی از اصحاب او را گفتند صواب آنست که به جانب مصر کوچ دهیم تا
در آنجا لشکرها بسازیم و باز بتابیم و گروهی سفر یمن را نیکتر دانستند محمد گفت ان رسول الله صلی الله علیه و اله قال المدینۀ
خیر لهم لو کانوا یعلمون مکشوف داشت که رسول خدا مدینه را ستوده است پس در مدینه باید اعداد کار کرده به عرض سپاه و
تجهیز لشکر پرداخت چون این خبر به ابوجعفر منصور رسید پوست بر تنش زندان گشت و خواب از چشمش بپرید. در خبر است
که جامهي از خز بپوشید و هیچ گاه آن جامه را از تن باز نمی کرد چندان که به نهایت چرکن شد و ناچار جامهي دیگر زبرپوش
« قال لا انزعها حتی اعلم اراسی لمحمد ام رأسه لی » آن می کرد تا دیدار نشود گفتند تا چند این چرکن را از تن باز نخواهی کرد
گفت تا گاهی که سر مرا به نزد محمد حمل دهند یا سر او را به نزد من آورند. بالجمله چون منصور از خروج محمد آگهی یافت
مجلس را از بیگانه بپرداخت [صفحه 347 ] و خواص خویش را حاضر ساخت و گفت دانستهاید که محمد رایت مخالفت برافراخت
چه می بینید در امر او؟ گفتند از کجا اعداد جنگ می کند گفت از مدینه گفتند تو بر وي چیره خواهی گشت چه از مدینه آن مال
و رجال به دست نشود که قتال تو را شایسته باشد. مع القصه منصور تعجیل کرد در دفع محمد و عمزاده خود عیسی بن موسی بن
علی بن عبدالله بن عباس را با لشکري بزرگ به جانب مدینه روان داشت چون عیسی راه با مدینه نزدیک کرد محمد ساخته جنگ
شد و در ظاهر مدینه رزمی صعب دادند و لشکر محمد شکسته شد و پراکنده گشت چون محمد دانست که دیگري روي ظفر
نخواهد دید به سراي خویش باز شد و بفرمود آتشی برافروختند و جریده اسامی جماعتی که با وي بیعت کرده بودند در آتش
انداخت و پاك بسوخت تا کس ایشان را نداند از این روي به نفس زکیه ملقب شد و مصداق حدیث رسول خداي آمد که فرمود:
یعنی از فرزندان من نفس زکیه در احجار زیت کشته می شود. بالجمله بعد از سوختن « یقتل باحجار الزیت من ولدي نفس زکیۀ »
اسامی اصحاب بیرون شد و در احجار زیت رزم داد تا کشته گشت و احجار زیت موضعی است در مدینه که مردم در نماز استسقا
در آنجا حاضر می شدند من بنده همی گویم که محمد بن عبدالله محض در زمان جعفر صادق علیهالسلام خروج کرد و از تواریخ
چنان مستفاد میشود که با جعفر صادق علیهالسلام موافق نبود در این صورت مردي طاهر الذیل نبوده و حدیث پیغمبر صلی الله علیه
و اله به طهارت ذیل او حجت نباشد چه مردمان محمد را به نفس زکیه ملقب ساختند و پیغمبر خبر داد که نفس زکیه را مقتول
خواهند ساخت و اگر از این حدیث و اخبار دیگر طهارت نفس محمد مکشوف افتد خواهیم گفت بیرون حکم امام عصر کار
نفرموده و اگر به صورت ظاهر چنان می نموده هم به مصلحت وقت بوده در این صورت اگر نصرت می جست و کار به کام می
کرد تفویض با امام می فرمود اکنون بر سر سخن رویم چون محمد کشته شد سر او را از تن دور کردند و به نزد ابوالکرام الجعفري
آوردند در این معنی شاعر او را [صفحه 348 ] مرثیه گفته است. حمل الجعفري منک عظاما عظمت عند ذي الجلال جلالا در خبر
است که مالک ابن انس فتوي میراند که مردم با محمد بن عبدالله محض بیعت کنند بعد از قتل محمد منصور بر وي خشم گرفت و
او را مورد سخط ساخت انشاء الله شرح مقاتلت محمد را با منصور و دیگر صفات او را در جاي خود خواهیم نگاشت.
ذکر احوال ابراهیم بن عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
ابراهیم مکنی بود به ابوالحسن و معروف شد به قتیل باخمري و او مذهب اعتزال داشت و او را پنجه قوي و بازوي توانا بود یک روز
چنان افتاد که در خدمت پدرش عبدالله محض و برادرش محمد نفس زکیه جاي داشت ناگاه شتران ایشان به آبگاه همی رفتند و در
میان شتران ناقه سرکش و حرون بود که هیچ کس را اطاعت نمی کرد و فرمان کسی بر وي روان نمی گشت محمد با ابراهیم گفت
صفحه 149 از 204
اگر بر این ناقه دست یافتی و او را از ورود بازداشتی ترا چنین و چنان عطا خواهم کرد. ابراهیم جستن کرد و دم ناقه را بگرفت تا او
را باز دارد ناقه قوت کرد و سر در بیابان نهاد و ابراهیم را کشان کشان همی برد چندان برفت که از نظر حاضران غایب گشت
عبدالله روي با پسرش محمد کرد و گفت برادر خویش را عرضه هلاك ساختی ساعتی نگذشت که ابراهیم دیدار شد و همچنان در
محمد گفت ترا نگفتم که قدرت بر « فقال له محمد ألم اقل لک انک لا تقدر علی ردها » شمله خویش محفوف بود چون در رسید
ابراهیم گفت کسی که « و قال: ما أعذر من جاء بهذا » رد این ناقه نداري؟ ابراهیم دم ناقه را از میان شمله برآورد و در نزد او افکند
دم ناقه بر سر پنجه برکند و به نزد تو حاضر کند هنوز عذرش پذیرفته نیست همگنان از قوت بازوي او اندازها گرفتند. و همچنان که
گفتهاند یک روز ابراهیم در بصره گاهی که بر فراز منبر جاي [صفحه 349 ] داشت و قرائت خطبه می فرمود ناگاه نخامه در دهانش
فراهم گشت بهر سوي نگران شد جائی ندید که تواند بیفکند سر بر فرازید و بیفکند چنانکه بر سقف مسجد بچفسید. بالجمله
ابراهیم در فنون علوم صاحب مقامی معلوم بود و مدتی که در بصره پوشیده می زیست در سراي مفضل بن محمد بود و از مفضل
دواوین عرب را طلب کرد و کتب فراوان به دست آورد و از بهترین اشعار عرب هشتاد قصیده از بر کرد بعد از قتل او مفضل آن
قصاید را مفضلیات نام نهاد و اصمعی پارهي بر آن بیفزود. بالجمله ابراهیم در شب دوشنبه غرهي شهر رمضان در سال یکصد و
چهل و پنج هجري در بصره دعوت خویش را آشکار ساخت تا مسلمانان با او بیعت کردند مانند بشیر الرجال و اعمش بن مهران و
عباد بن منصور قاضی صاحب مسجد عباد در بصره و مفضل بن محمد و سعید الحافظ و امثال ایشان و ابوحنیفه نیز با او بیعت کرد و
فتوي راند که مردم با محمد و ابراهیم خروج کنند و ابوحنیفه را در حق محمد و ابراهیم عقیدتی استوار بود. گویند بعد از قتل
ابراهیم زنی به نزد ابوحنیفه آمد و گفت تو فتوي کردي که پسر من با ابراهیم خروج کند برفت و مقتول گشت در معنی تو او را به
گفت کاش من به جاي پسر تو بودم و در رکاب ابراهیم شهید می شدم و این « قال لها لیتنی کنت مکان ابنک » قتلگاه فرستادي
اما بعد فانی قد ارسلت الیک اربعۀ آلاف درهم لم یکن عندي غیرها و لولا امانات » . مکتوبی است که ابوحنیفه به ابراهیم فرستاد
للناس عندي للحقت بک فاذا لقیت القوم و ظفرت فافعل کما فعل ابوك فی اهل صفین اقتل مدبرهم و أجهز علی جریحهم و لا
می گوید چهار هزار درهم حاضر بود از براي تو فرستادم اکنون از این .« تفعل کما فعل ابوك فی اهل الجمل فان القوم لهم فیه
افزون به دست نبود اگر مردمان در نزد من امانات نداشتند خود نیز به لشکرگاه تو پیوسته می گشتم و گاهی که سپاه خصم را دیدار
کردي و ظفر جستی کار با ایشان چنان میکن که پدرت علی علیهما السلام همی کرد مدبر را بکش و مجروح را نیز زنده [صفحه
350 ] مگذار و چنان مکن که پدرت در جنگ جمل کرد چون علی علیهما السلام در جنگ جمل لشکر را فرمان داد که خستگان
را زحمت نکنند و از اخذ مال و سبی عیال مقتولین دست باز دارند. ابوحنیفه می گوید این قوم که با تو قتال می دهند کافرانند در
جهاد با ایشان چنان باش که پیغمبر با کافران بود و این مردم سزاوار این کردارند گفتند که این مکتوب به دست منصور دوانیق افتاد
بر ابوحنیفه عظیم خشمناك گشت بالجمله گاهی که ابراهیم عزیمت درست کرد که از بصره بیرون شود یک روز در مسجد جامع
مردم را خطبه می کرد ناگاه پیکی از راه برسید و خبر قتل محمد برادرش را به او رسانید جوشش گریه در گلوگاه او گره گشت و
اشک بر رخسارش بدوید دست فرا برد و اشک از چهرهي خویش بسترد و این اشعار انشاد کرد: سابکیک بالبیض الصوارم و القنی
فان بها ما یبلغ الطالب الوترا و انا لقوم لا تفیض دموعنا علی هالک منا و ان قصم الظهرا و لست کمن یبکی اخاه بعبرة یعصرها من
ماء مقلته عصرا و نیز در مرثیه محمد می گوید و به روایتی بدین شعر تمثل جسته: یا بالمنازل یا عز الفوارس من یفجع بمثلک فی
الدنیا فقد فجعا الله یعلم انی لو خشیتهم او آنس القلب من خوف لهم فزعا لم یقتلوك و لم اسلم اخی لهم حتی نعیش جمیعا او
نموت معا در خبر است که ابراهیم گاهی که خواست بر بساطی بنشیند تا مردمان با او بیعت کنند از بهر او حصیري بیاوردند و
بگستردند این وقت بادي سخت بوزید و حصیر را پشت بروي کرد ملازمان بدویدند که اصلاح کنند فرمود دست باز دارید و
همچنان بر حصیر واژگونه بنشست لکن به فال بد گرفت و آثار کراهت از چهرهاش آشکار شد بالجمله مردم با او بیعت کردند و
صفحه 150 از 204
ابراهیم از بصره خیمه بیرون زد مفضل ضبی گوید من در رکاب ابراهیم کوچ همی دارم چون به مربد رسیدیم در خانه سلیمان ابن
علی بن عبدالله بن عباس فرود شد چند تن از فرزندان سلیمان که کودك بودند [صفحه 351 ] از خانه بیرون شدند، ابراهیم ایشان را
فرمود ایشان فرزندان عباس عم پیغمبرند سوگند با « و قال هؤلاء و الله منا و نحن منهم الا ان اباهم فعلوا بنا و صنعوا » در آغوش کشید
خداي از ما باشند و ما از ایشانیم جز اینکه پدر ایشان با ما بد کرد و کلمهي چند از سوء کردار بنی عباس تذکره فرمود و بدین
اشعار تمثل جست: مهلا بنی عمنا ظلامتنا ان بنا ثورة من العلق انی لانمی اذا انتمیت الی عز عزیز و معشر صدق لمثلکم تحمل
السیوف و لا یغمز احسابنا من الرقق بیض سباط کان أعینهم تکحل یوم الهیاج بالورق مفضل گوید چون ابراهیم این اشعار را قرائت
کرد گفتیم این اشعار بدین جزالت و فخامت زادهي طبع کیست؟ گفت این شعر را ضرار بن الخطاب در تحریض مشرکین بر رسول
خدا در یوم خندق گفت و علی مرتضی در صفین و حسین بن علی و زید بن علی بدان تمثل جستند بالجمله ابراهیم کوچ بر کوچ
طی مسافت کرده نزدیک با خمري یک تن ناعی برسید و دیگر خبر قتل محمد را به شرح کرد ابراهیم بدین شعر تمثل جست: نبئت
ان بنی ربیعۀ اجمعوا امرا خلالهم لتقتل خالدا ان تقتلونی لا تصب ارحامکم ناري و یسعی القوم سعیا جاهدا ارمی الطریق لوان
رصدت بضیقه و انازل البطل الکمی الحاردا مفضل با ابراهیم گفت گویندهي این ابیات کیست فرمود اخوص بن جعفر بن کلاب در
یوم شعب جبله گاهی که قبیله بنی قیس با جماعت بنی تمیم آغاز مقاتلت کردند بالجمله این هنگام لشکرهاي منصور دوانیق
دررسیدند و از دو سوي صف راست کردند و جنگ می پیوستند نزدیک شد که لشکر منصور دوانیق منصور گردد ابراهیم با
مفضل گفت چیزي بگوي که مرا از براي جنگ انگیزش دهد مفضل این شعر را از عویف بنی فزاره قرائت کرد: الا ایها الناهی نراه
بعید ما احدت لسیر انما انت حالم [صفحه 352 ] ابی کل حر أن یبیت بوتره و یمنع منه القوم اذا انت نائم اقول لفتیان العشی تروحوا
علی الجرد فی افواههن الشکائم قفوا وقفۀ من یحی لا یخز بعدها و من یخترم لا تتبعه اللوائم و هل انت ان باعدت نفسک عنهم لتسلم
فما من بعد ذلک سالم ابراهیم گفت این اشعار را اعادت کن دیگر باره قرائت کردم و پشیمان شدم که مبادا او را دلیر می کنم و به
قتلگاه می فرستم ناگاه دیدم چنان بر سر رکاب ایستاد که گمان کردم قطع علاقه رکاب خواهد کرد و حمله گران افکند و چون
شیر خشمگین تاختن کرد مردي از لشکر منصور بر وي درآمد و در میان ایشان چند طعن نیزه برفت مفضل گفت یا ابراهیم این
چیست که می کنی و خویشتن مباشر حرب می شوي تو پشتوان لشکري و این جماعت چشم به سوي تو دارند اگر ترا آسیبی رسد
کس از این لشکر به جاي نماند ابراهیم گفت اي مفضل گویا عویف بنی فزاره را می بینم که بر من نظاره می کند و مرا بگیر و دار
تحریص می کند و این شعر را در کنار معرکه می خواند: المت حناس و المامها احادیث نفس و اسقامها یمانیۀ من بنی مالک تطاول
فی المجد اعمامها و ان لنا اصل جرثومۀ ترد الحوادث ایامها ترد الکتیبۀ مغلولۀ بها افنها و بها ذامها مع القصه ابراهیم چون شیر دمنده
و پلنگ درنده بر یمین و شمال حمله افکند و مرد و مرکب به خاك انداخت و لشکر منصور را منهزم ساخت به هزیمتی شنیع و
در داد لا » عیسی بن موسی که سپهسالار سپاه منصور بود از قفاي هزیمتیان شتاب گرفت این وقت ابراهیم بانگ بر لشگر زد و ندا
یعنی کسی از قفاي هزیمتیان تاختن نکند لاجرم لشکر ابراهیم عنان بازکشیدند و طریق مراجعت سپردند لشگر « یتبعن احد منهزما
منصور چنان دانستند که ایشان به هزیمت باز شدند پس سر برتافتند و حمله افکندند جنگ صعب شد و تنور حرب افروخته گشت و
فقال الحمدلله » از لشگر ابراهیم [صفحه 353 ] بیشتر دستخوش تیغ و تیر شد ناگاه در غلواي جنگ خدنگی بر پیشانی ابراهیم آمد
گفت سپاس خداوند را ما اراده کردیم امري را و خداي تبارك و تعالی غیر آن را خواست اکنون « اردنا امرا و اراد الله غیره انزلونی
مرا از اسب فرود آرید پس او را از اسب پیاده کردند هم بدان زخم به سراي آخرت شتافت. در خبر است که چون لشکر منصور
گفت چه شد قول « و قال فاین قول صادقهم این لعب الغلمان و الصبیان » شکسته شد و خبر بدو بردند جهان در چشم او تاریک شد
صادق بنی هاشم که فرمود کودکان بنی عباس با خلافت بازي خواهند کرد اشاره بدان خبري است که از این پیش گفتیم که در
آن مجلس که از بهر نفس زکیه و ابراهیم آراستند بنی هاشم و بنی عباس با ایشان بیعت کردند منصور نیز در آن مجلس حاضر بود
صفحه 151 از 204
و با ایشان بیعت کرد چون جعفر صادق علیهالسلام حاضر شد ایشان را منع کرد و فرمود این به صاحب قباي اصغر می رسد و منصور
قباي اصفر در برداشت و از آن روز دل بر خلافت بست و چون دانسته بود که آن حضرت جز به صدق خبر ندهد این هنگام که
هزیمت لشگرش مکشوف افتاد در عجب رفت و گفت خبر صادق ایشان چه شد و سخت مضطرب گشت زمانی دیر برنگذشت که
سواري از باخمري وارد کوفه شد و سر ابراهیم را در طشت نهاده نزد منصور آوردند این وقت حسن بن زید بن حسن علیهالسلام
حاضر بود چون سر پسر عم خود را بدید سخت بگریست منصور گفت که صاحب این سر کیست گفت دانستم و این شعر قرائت
کرد: فتی کان یحمیه من الضیم نفسه و ینجیه من دار الهوان اجتنابها منصور گفت راست گفتی مردي بزرگ و جوانمرد بود لکن او
خواست سر مرا به نزد او برند چنان افتاد که سر او را به نزد من آوردند و من دوست نداشتم همی خواستم که او اطاعت من کند و
بسیار کس از شعرا او را و برادرش نفس زکیه را مرثیه گفتند این شعر از آن جمله است: کیف بعد المهدي او بعد ابراهیم نومی
علی الفراش الوثیر و هما الذائدان عن حرم الا سلام و الجابران عظم الکسیر [صفحه 354 ] ابونصر بخاري گوید: قتل ابراهیم قتیل
باخمري روز بیست و پنجم شهر ذیقعده در سال یکصد و چهل و پنجم هجري بود و او چهل و هشت ساله بود و ابوالحسن عمري
گوید در سال چهل و پنجم در ماه ذیحجه مقتول گشت و سر او را ابوالکرام الجعفري به مصر فرستاد تا مردم مصر قتل او را بدانند و
به هواي او مورث فتنه نشوند.
ذکر موسی بن عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
موسی بن عبدالله مکنی به ابوالحسن بود و به روایتی کنیت او ابوعبدالله است و ملقب بود به جون و این لقب از مادر یافت چه او
سیاه چرده متولد گشت و لون بدنش به سیاهی نزدیک بود از این روي گاهی که مادر او را در کودکی ترقص می داد این شعر
قرائت می کرد: انک ان تکون جونا افزعا یوشک ان تسودهم و تنزعا ابوالحسن عمري گوید موسی مردي ادیب و شاعر بود گاهی
که ابوجعفر دوانیق پدر او عبدالله محض را مأخوذ داشت و محبوس نمود موسی را حاضر کرد و فرمان داد تا هزار تازیانه بر وي
آنگاه گفت میدانی این چیست این سجلی و حاکمی و منبهی است از قبل « ثم قال له أتعلم ما هذا هذا سجل قاض علیک منی » زدند
من بر تو از این پس ترا به حجاز می فرستم تا از برادرانت محمد و ابراهیم مرا آگهی دهی موسی گفت این چگونه تواند شد تو مرا
به حجاز می فرستی و عیون و جواسیس تو با من می باشند چگونه محمد و ابراهیم خویشتن را بر من ظاهر می سازند. این وقت
منصور منشوري به حاکم حجاز رقم کرد که متعرض موسی نباشد و او را به سوي حجاز روان داشت موسی به راه حجاز رفت و به
مکه گریخت و در آنجا ببود تا برادرانش محمد و ابراهیم مقتول شدند و نوبت خلافت به مهدي محمد بن منصور رسید هم در آن
سال مهدي به زیارت شتافت گاهی که مشغول طواف بود موسی بانگ زد که ایها الامیر مرا امان ده تا تو را به موسی بن عبدالله
فقال [صفحه 355 ] المهدي لک الامان ان دللتنی علیه مهدي گفت ترا امان دادم به شرط که مرا به موسی دلالت » محض دلالت کنم
گفت منم موسی پسر عبدالله مهدي گفت کیست که ترا بشناسد و به صدق سخن تو « فقال الله اکبر أنا موسی بن عبدالله » کنی
گواهی دهد گفت اینک حسن بن زید و دیگر موسی بن جعفر علیهما السلام و دیگر حسن بن عبیدالله بن عباس بن علی بن ابیطالب
همگی گواهی دادند که اوست موسی الجون پسر عبدالله محض پس موسی خط امان یافت و ببود تا زمان هارون الرشید یک روز
و قال: یا امیرالمؤمنین انه ضعف صوم لا » بر هارون درآمد و بر بساط هارون لغزشی کرد و درافتاد هارون بخندید موسی این بدید
این سستی از ضعف روزه است نه از ضعف مستی. مسعودي در کتاب مروج الذهب از مفضل بن ربیع حدیث می کند « ضعف سکر
که عبدالله ابن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر بن العوام به نزدیک هارون الرشید آمد و از موسی بن عبدالله محض آغاز شکایت
از در سعایت نمود و گفت موسی مرا به دعوت خویش می خواند تا بر تو خروج کند رشید کس فرستاد و موسی را حاضر ساخت و
حدیث زبیري را اعادت کرد زبیري روي با موسی کرد و گفت شما همواره بر طریق خصمی ما رفتهاید و مثالب ما گفتهاید و پستی
صفحه 152 از 204
دولت ما را خواستهاید موسی گفت شما کیستید و چه کس باشید و کدام دولت با شماست که ما پستی آنرا بخواهیم رشید از
اصغاي این کلمات چنان خندان گشت که نتوانست خویشتنداري کند چشم به آسمانه رواق انداخت تا همگنان این عارضه را از
وي فهم نکنند این وقت موسی گفت یا امیرالمؤمنین این دروغزن که امروز خود را در شمار دوستان شما باز می نماید سوگند با
خداي که در رکاب برادر محمد با ابوجعفر منصور قتال داد و از اشعار او است که قرائت می کرد: قوموا ببیعتکم ننهض بطاعتنا ان
الخلافۀ فیکم یا بنی حسن و از این گونه اشعار فراوان آورد و اکنون که این سعایت به نزد تو آورده گمان نکنی که در نصیحت تو
می گوید یا نصرت تو می جوید سوگند با خداي که اگر معین و مددکار به دست کند جز بر طریق خصمی ما اهل بیت گامی نزند
اکنون یا [صفحه 356 ] امیرالمؤمنین من او را بدین سخن که می گوید سوگند می دهم اگر سوگند یاد کند که این سخنها من
گفتهام خون من بر تو حلال باشد رشید گفت یا اباعبدالله تو از بهر او سوگند یاد کن چون موسی عزیمت درست کرد که سوگند
فقال له قل تقلدت الحول و القوة دون حول الله » یاد کند عبدالله گفت یا امیرالمؤمنین من قسم یاد می کنم موسی گفت باکی نیست
گفت بگو متقلد شدم به حول و قوتی بیرون حول و قوت خدا و درآمدم « و قوته الی حولی و قوتی ان لم یکن ما حکیته عنک حقا
به حول و قوت خود اگر آنچه از تو به عرض رشید رسانیدم از در راستی نباشد چون زبیري این سخن را به پاي آورد موسی گفت
ما حلف احد بهذه الیمین کاذبا الا عجل الله تعالی » الله اکبر همانا پدرم از جد خود علی علیهالسلام حدیث کرد که رسول خدا فرمود
یعنی سوگند یاد نکند احدي بدین گونه مگر آنکه خداوند تعجیل کند در عقوبت او و او را افزون از سه روز « له العقوبۀ بعد ثلاث
مهلت نگذارد این وقت موسی روي با رشید کرد و گفت یا امیرالمؤمنین فرمان کن مرا باز دارند اگر تا سه روز عبدالله بن مصعب را
غضب خداوند فرو نگرفت خون من بر تو حلال است رشید فضل را فرمود موسی را با خود بدار تا صورت حال مکشوف افتد. از
فضل روایت می کنند که گفت: سوگند با خداي هم در آن روز هنگام نماز دیگر بانگ صیحه از خانه زبیري بالا گرفت گفتم
چیست گفتند عبدالله مصعب را مرض جذام فروگرفت، ورم کرد و سیاه شد به تعجیل بتاختم و او را نشناختم به کردار خیکی عظیم
درافتاده و همی بر سیاهی جلد بیفزود تا مانند زگال گشت [ 23 ] از آنجا به نزدیک رشید شدم و قصه بگفتم هنوز این سخن به
خاتمت نرفته بود که خبر مرگ زبیري برسید فضل گوید من به تعجیل بتاختم و کار او را بساختم و بر وي نماز گذاشتم گاهی که
جسد او را در قبر فرود آوردم زمین او را ببلعید و بوئی عفن چنان برخاست که کسی را طاقت استشمام نبود این وقت نگریستم که
[ چند بار خار حمل می دهند بفرمودم تا آن بارها را بیاوردند و در حفرهي او افکندند همچنان زمین آن [صفحه 357 ] درزهاي [ 24
خار را بدم درکشید این کرت حکم دادم تا الواح چوب ساج حاضر کردند و بر حفره او زبرپوش نمودند و بر زبر آن خاك بریختند
پس به نزد رشید آمدم و او را آگهی دادم سخت شگفتی گرفت و فرمان کرد تا موسی را رها کردند و هزار دینار عطا دادند. آنگاه
او را طلب نمود و گفت چه افتاد ترا که عبدالله مصعب را برخلاف قانون فقهاء سوگند دادي موسی گفت از جد ما علی علیهالسلام
من حلف بیمین مجد الله تعالی فیها استحیی الله تعالی من تعجیل عقوبته و ما من احد حلف بیمین کاذبۀ نازع » به ما رسیده که فرمود
می فرماید هر کس سوگند یاد کند به جلالت و مجد خداوند همانا « الله فیها حوله و قوته الا عجل الله تعالی له العقوبۀ قبل ثلاث
خداوند شرم می فرماید که تعجیل کند در عقوبت او و آن کس که به دروغ سوگند یاد کند و در آن سوگند با حول و قوت
خداوند منازعت آغازد خداوند قبل از سه روز کیفر او را در کنار او می گذارد همانا صاحب این خبر یحیی برادر موسی است و به
وجهی دیگر نیز روایت کردهاند که عنقریب مرقوم می افتد در ذیل قصهي یحیی. و موسی در سویقهي مدینه وفات یافت.
ذکر احوال یحیی بن عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
یحیی بن عبدالله معروف شد به صاحب دیلم از علماي نسابه ابوالحسن عمري و زیدانی الحسینی و شعرانی العمري او را امینی
گفتهاند یحیی از خوف هارون الرشید به بلاد دیلم گریخت و در آنجا مردم را به خویشتن دعوت کرد جماعتی بزرگ با او بیعت
صفحه 153 از 204
کردند و کار او نیک بالا گرفت و هول و هربی عظیم در دل رشید پدید آمد پس مکتوبی به سوي فضل بن یحیی بن خالد البرمکی
کرد که از یحیی بن عبدالله در چشم من خار خلید و خواب برمید، کار او را چنانکه دانی کفایت کن و دل مرا از اندیشه او وارهان.
[صفحه 358 ] فضل با لشکري ساخته به سوي دیلم روان شد و جز بر طریق رفق و مدارا سلوك ننمود و نامهها به تحذیر و ترغیب و
بیم و امید به سوي یحیی متواتر کرد، و یحیی را نیز چون آن نیرو نبود که با فضل رزم زند و او را بشکند طالب امان گشت و فضل
خط امان بدو فرستاد و پیمان استوار نمود و مواثیق محکم کرد لاجرم یحی به اتفاق فضل نزد رشید آمد در چهارم صفر المظفر در
سال یکصد و هفتاد هجري. ابان بن عبدالحمید اللاحقی این شعر در این معنی انشاد کرد. و قد کان یحیی الفاطمی سمت به له همۀ
فی الصدر جاش به الوغر اراد التی کانت تزیل حبالنا و تنشق منها الارض لو تم ما ائتمر و نیز این شعر را در این معنی گوید و به
روایتی جز او گفته: سعی الفضل فی اصلاح ما بین هاشم فاعناهم الفتق الذي رتق الفضل کان بنی العباس فی ذات بینهم و آل علی
لم یکن بینهم ذحل به روایتی یحیی به مدینه آمد و در آنجا توقف نمود و ببود تا گاهی که رشید در سفر مکه وارد مدینه گشت
عبدالله بن مصعب بن زبیر بن العوام در نزد رشید زبان به سعایت یحیی گشود و کار بسوگند افتاد آن قصه که من بنده در حق
موسی الجون و عبدالله بن مصعب نگاشتم به همان شرح نسبت به عبداالله و یحیی دادهاند و من به تکرار آن قصه نخواهم پرداخت و
حال آنکه روایت نخستین استوار است و این سوگند در میان موسی الجون و عبدالله رفته. بالجمله بعد از مراجعت یحیی از دیلم
روزي چند رشید خاموش بود لکن از کین یحیی آتشی افروخته در خاطر داشت لاجرم یحیی را حاضر ساخت و آغاز عتاب نمود
یحیی آن خط امان را که از وي داشت برآورد و گفت با این سجل بهانه چیست و چرا پیمان خواهی شکست؟ رشید آن خط
بگرفت و به ابویوسف قاضی داد تا قرائت کرد و گفت این سجلی است در امان یحیی جلی و از آلایش حیلت و خدیعت منزه است
این وقت ابوالبختري دست فرابرد و آن مکتوب را بگرفت و گفت این خط از جهت فلان و فلان باطلست و در امان یحیی لا طایل،
پس رشید [صفحه 359 ] کاردي به دست کرد و آن سجل را پاره پاره همی ساخت و از غایت خشم دستش را لرزش و لغزش بود
پس بفرمود یحیی را به زندانخانه بردند و روزي چند باز داشتند آنگاه دیگر باره او را حاضر ساخت با قضاة و شهود و خواست تا
بنماید که او را در زندان آسیبی نرسیده و قتل او را نخواسته و نفرموده، این وقت همگنان روي به یحیی آوردند و هر کس سخنی
گفت که یحیی در پاسخ خاموش بود گفتند چرا سخن نکنی اشاره کرد بدهان خود و بنمود که نیروي سخن کردن ندارد و زبان
خویش را برآورد چنان سیاه بود که گفتی پارهي زگالی است رشید گفت شما را به دروغ می نماید که مسموم است دیگر باره او
را به زندان خانه فرستاد. در شهادت او به روایت مختلف سخن کردهاند بعضی گویند او را خورش و خوردنی ندادند تا جوعان
بمرد و از شدت جوع گل و خاك بخورد و جماعتی برآنند که او را در بیغولهي افکندند که در آنجا جانوران درنده را می داشتند
باشد که طعمه درندگان گردد و شیران و درندگان از وي زینهار جستند و به نزدیک او پناهنده آمدند چون رشید این بدانست
بفرمود او را همچنان زنده بخفتند و ستونی از سنگ و ساروج بر زبر او بنیان کردند تا جان بداد و در غدر رشید به یحیی ابوفراس
در قصیدهي که ذکر مثالب بنی عباس می کند می گوید تمام قصیده در جاي خود مذکور می شود. یا جاهدا فی مساویهم یکتمها
غدر الرشید بیحیی کیف یکتتم ذاق الزبیري غب الخبث و انکشفت عن ابن فاطمۀ الاقوال و التهم
ذکر حال سلیمان بن عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
سلیمان بن عبدالله مکنی به ابومحمد است و او در جنگ فتح ملازم خدمت حسین ابن علی صاحب فخ بود و مقتول گشت به شرحی
که مرقوم خواهد شد و این وقت پنجاه و سه سال عمر داشت از مقتولین سپاه حسین، صد سر به نزد هادي خلیفه بردند سر حسین و
[ سلیمان در شمار آن جمله بود. [صفحه 360
صفحه 154 از 204
ذکر حال ادریس بن عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
ادریس بن عبدالله مکنی به ابوعبدالله بود ابوالحسن عمري از کتاب طاهر نسابه حدیث می کند که چون یحیی بن عبدالله صاحب
دیلم که شرح حالش مرقوم شد آغاز دعوت فرمود سلیمان بن جریر را به سوي برادرش ادریس بن عبدالله رسول فرستاد تا او را
دعوت کند سلیمان عرض کرد که اگر ادریس فرمان ترا نپذیرد اجازت می رود که او را دستخوش شمشیر سازم؟ فرمود روا باشد
سلیمان بن جریر روان شد برادر دیگرش موسی الجون با یحیی گفت سلیمان را با غلظت طبع و شراست خوي به نزدیک جوانی
نورس گسیل می سازي تا سر از خدمت برتابد و به دست نقمت کشته شود؟ از خداي بترس یحیی التفاتی نفرمود و سلیمان برفت و
پیام یحیی بگفت و ادریس نپذیرفت لاجرم او را به شربت سم شهید ساخت. و این خبر درست نباشد چنانکه ابونصر بخاري گوید
همانا ادریس در خدمت حسین بن علی در فخ با لشکرهاي عباسی قتال داد بعد از قتل حسین و برادرش سلیمان بن عبدالله از حربگاه
فرار کرد و به اتفاق غلام خود راشد که مردي با حصافت عقل و رزانت راي بود به شهر فاس و طنجه و مصر گریخت و از آنجا به
اراضی مغرب سفر کرد مردم مغرب با او بیعت کردند و سلطنت او عظیم گشت چون این خبر برشید آوردند دنیا در چشمش
تاریک شد و از تجهیز لشکر و مقاتلت با او بیمناك بود چه آن شجاعت و حشمت که ادریس داشت قتال با او صعب می نمود
لاجرم سلیمان بن جریر را که متکلم زیدیه بود از جانب خود متنکرا به نزد او فرستاد و ادریس مقدم او را مبارك شمرد چه مردي
ادیب و زباندان و منادمت مجلس را شایسته و شایان بود سلیمان طریق فرار را ساختگی اسبهاي رهوار کرده انتهاز فرصت می داشت
تا روزي مجلس را از راشد و جز راشد پرداخته به دست کرد و به دست آویز دواي [صفحه 361 ] دندان سمی به ادریس خورانید و
در زمان بیرون شد و برنشست و بجست ادریس بیاشوفت و بغلطید و در زمان راشد برسید و این بدید چون باد از قفاي سلیمان
بشتافت و او را دریافت و از گرد راه تیغ براند و زخمی گران بر روي او آورد با آن جراحت سلیمان چنان راه برید که باد گرد او را
نتوانست دید لاجرم راشد بازگشت و ادریس درگذشت و شرح این داستان و سلطنت ادریس بن ادریس بعد از پدر قصهاي بزرگ
است در جاي خود مرقوم می شود اکنون ذکر اولاد عبدالله محض به پاي رفت.
ذکر اولاد محمد نفس زکیه پسر عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
محمد که ملقب به نفس زکیه بود چنانکه مرقوم شد یازده فرزند داشت شش تن پسران بودند نخست عبدالله دوم علی و مادر ایشان
ام سلمه از سادات حسنی بود سیم طاهر و مادر او دختر فلیح بن محمد بن منذر بن زبیر بن عوام بود چهارم ابراهیم و مادر او ام ولد
بود پنجم حسن مادر او نیز ام ولد است ششم یحیی نام داشت اما دختران پنج تن بودند نخست فاطمه دوم زینب سیم ام کلثوم
چهارم ام سلمه پنجم نیز ام سلمه نام داشت اکنون ابتدا می کنیم به ذکر احوال پسران اما عبدالله بن نفس زکیه ملقب بود به اشتر بعد
از قتل پدرش محمد به مملکت سند گریخت و از آنجا به اراضی کابل افتاد شیخ شرف نسابه از ابوالفرج اصفهانی و ابوعبدالله
صفوانی اصم حدیث می کند که عبدالله اشتر را در کابل در شعاب جبلی مقتول ساختند و سر او را به نزدیک منصور آوردند حسن
بن زید بن حسن آن سر را مأخوذ داشت و بر منبر صعود داد و مردم را بیاگاهانید که اینک سر عبدالله است. اما علی بن نفس زکیه
ابوالحسن عمري گوید او را منصور محبوس بداشت و زحمت کرد تا جماعتی از شیعیان پدرش را بنمود و ایشان را به گونه گون
عذاب مبتلا ساخت و خود در محبس وفات کرد و به روایتی در مصر محبوس بود، به روایت ابونصر بخاري او را از مصر به عراق
آوردند و در زندان خانه بغداد وفات کرد اما [صفحه 362 ] طاهر بن نفس زکیه ابونصر بخاري گوید او را فرزند نبود و جماعتی در
موصل دعوي دارند که ما از فرزندان اوئیم خود را منسوب به طاهر می دارند ابوالحسن عمري و ابومنذر نسابه نیز او را بلاعقب
شمارند لکن ابوالحسن اشنانی که نسابه بصریون است می گوید او را دو پسر بود یکی محمد و آن دیگر علی نام داشت و ایشان را
صفحه 155 از 204
از فضل و شرح حظی نبود چنانکه یک تن از ایشان در حق خویش گواهی می داد که من مردي عامی و از فضایل عري هستم. اما
ابراهیم بن نفس زکیه او را چند دختر بود و پسري آورد که محمد نام داشت و مادر ایشان زنی از اولاد حسین بن علی علیهما
السلام بود و محمد چند فرزند آورد لکن منقرض شدند و ابونصر بخاري گوید ندیدیم کسی را که گوید نژاد من بابراهیم بن نفس
هو » زکیه پیوسته می شود لاجرم نسب فاتک که معروف به طبلی است باطل می شود چه پدران خود را بدین گونه شمار می کند
فاتک بن حمزة بن محسن بن حسین بن ابراهیم بن محمد نفس زکیۀ بن عبدالله محض بن حسن بن مثنی بن حسن بن علی بن
همانا طبلی در بخارا منزلتی داشت لکن او را در این نسب بهره نباشد. اما حسن بن نفس زکیۀ مکنی بود به ابی الزفت « ابیطالب
ابوالحسن عمري و گروهی از مشایخ گویند ابوالزفت را حد خمر زدند و گاهی که حسین بن علی صاحب فخ خروج کرد ابوالزفت
در رکاب او بود در حربگاه زخم خدنگی یافت و در افتاد بنی عباس او را بگرفتند و بند برنهادند و همچنان دست بگردن بسته
گردن زدند و از وي فرزند نماند اما یحیی بن نفس زکیۀ در مدینه همی زیست تا جهان را وداع گفت او نیز بلاعقب بود. اما
دختران نفس زکیه نخستین فاطمه او را محلی منیع بود و به حبالهي نکاح پسر عم خود حسن درآمد دویم زینب ملقب بود به محبه
او را عباس کابین بست و از سه تن دیگر از دختران او خبري به ما نرسیده اکنون مکشوف افتاد که از پسران نفس زکیه از این جمله
که یاد کردیم همگان بلاعقباند و عقب نفس زکیه [صفحه 363 ] از عبدالله اشتر است که در کابل مقتول گشت چنانکه مذکور
شد.
ذکر اولاد عبدالله اشتر ابن نفس زکیۀ بن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
عبدالله اشتر را پسري بود که حسن نام داشت و دختري بود که فاطمه می نامیدند و ام کلثوم کنیت داشت از حسن فرزند نیامد و جز
این او را پسري بود به نام محمد و او را محمد کابلی می نامیدند و مادرش ام ولد بود ابوالحسن عمري و ابن دینار حدیث کردهاند
که محمد در کابل متولد شد بعد از قتل پدرش اشتر از آنجا کوچ داد ابونصر بخاري گوید گاهی که اشتر به جانب سند سفر می
کرد جاریهي حامل و کودکی با او بود بعد از قتل اشتر جاریه حمل بگذاشت پسري آورد او را محمد نامیدند و ابوجعفر منصور در
صحت نسب او، به جعفر بن عمر سندي معروف به هزار مرد مکتوب کرد و هم ابونصر از جعفر صادق علیهالسلام روایت می کند
می فرماید چگونه ثابت می شود نژاد و نسب به مکتوب مردي به سوي « انه قال کیف ثبت النسب بکتاب رجل الی رجل و هماهما »
مردي و حال آنکه اینان باشند و این حدیث را ابوالیقظان و یحیی بن حسن بن عقیقی نیز روایت کردهاند و الله اعلم. بالجمله محمد
کابلی پسر عبدالله اشتر چهارده فرزند آورد نه تن دختر بودند اول مریم دوم فاطمه و مادر ایشان نسب به زبیر بن العوام می رساند
سیم ام کلثوم مادر او محمدیه است چهارم زینب پنجم رقیه ششم امامه هفتم ام سلمه مادر او از اهل مکه است هشتم زینب الصغري
نهم هند اما پسران اول طاهر و او با ام کلثوم از یک مادر است دوم علی سیم احمد چهارم ابراهیم پنجم حسن ابوالحسن عمري
گوید مادر او نیز زبیریه بود ابونصر بخاري گوید مادرش ام ولد بود، از دختران هند با قطینی شوي کرد و فاطمه به حبالهي نکاح
یک تن از سادات حسنی درآمد و از دیگر دخترانش خبري نرسیده و از پسران طاهر و علی بلاعقب بودند به روایت ابوالحسن
عمري لکن ابونصر گوید اشتریه از اولاد علی و حسن پسران محمد کابلیاند الا آنکه اولاد [صفحه 364 ] حسن اکثر بود ابوالیقظان
گوید از اولاد علی کس نشناسم و الله اعلم اما احمد بلاعقب بود اما ابراهیم ابوالحسن عمري گوید در طبرستان و جرجان فرزند
آورد بالجمله حسن بن محمد کابلی اعور بود و در شمار یکی از اسخیاي بنی هاشم می رفت عمري گوید او را در شهر ذیحجۀ در
سال دویست و پنجاه و یکم هجري قبیله طی مقتول ساختند و ابن شعرانی نسابه معروف به ابن سلطین گوید در ایام خلافت معتز
مقتول گشت و عقب محمد کابلی بلاخلاف از حسن اعور است اما حسن اعور دختران و پسران بسیار آورد سه تن از دختران یکی
مکنی به امعلی بود و او به حباله نکاح یوسف بن محمد بن یوسف بن جعفر بن ابراهیم بن محمد الجعفري درآمد دوم ام کلثوم نام
صفحه 156 از 204
داشت و او به اسمعیل بن محمد الجعفري شوي کرد سه دیگر مسمی به خدیجه بود معروف بود به بنت ملک و او را ابوایوب بن
محمد الجعفري کابین بست پس این سه تن خواهران را سه تن از جعافره تزویج کردند. و حسن اعور نیز پسران داشت چند تن از
ایشان بلاعقب بودند و چند تن فرزند آوردند نخستین ابوعبدالله الحسن النقیب دویم احمد مکنی به ابوالعباس سیم عبدالله چهارم
قاسم پنجم محمد اما محمد از فرزندان او ابوالعلاء عبدالله است و او صاحب مکاتبات بود در واسط و به روایتی در کوفه نقیب بود و
معروف بود به ابن الاشتر. و این عبدالله که مکنی بود به ابوالعلاء الواسطی در واسط فرزندان آورد نخستین علی مکنی بود به
ابوتراب معروف بابن بنت القاضی و دختري آورد معروف به ست العشایر و او به حباله نکاح ابوالقاسم الاسود العمري البصري
هو ابوعبدالله حسین بن احمد بن محمد بن علی بن محمد ابن علی بن ابراهیم بن عمر بن محمد » درآمد و او برادر نقیب بصره بود
بن عمر الاطرف بن علی بن ابیطالب علیهالسلام و از ست العشایر پسري آورد که علی نام داشت و دختري آورد معروف به ست
الانساب و ایشان در واسط اقامت کردند و هم در شمار این سلسله است جعفر بن محمد بن محمد ابن الحسن بن محمد الکابلی و
هم از این سلسله است عبدالله بن الحسن الاعور ابوالحسن احمد بن حسن بن احمد بن حسن بن احمد الخجندي بن عبدالله بن حسن
[صفحه 365 ] الجواد الاعور بن محمد الکابلی بن عبدالله الاشتر بن نفس زکیۀ و او معروف بود به بخاري و بلاعقب بود ابوالحسن
العمري گوید گاهی که سفر مکه می فرمود در موصل او را دیدار کردم موي فراوان از فرق رها کرده بود و شیخ شرف نسابه در
تعلیق خود او را بلاعقب نگاشته و ابوالغنایم صوفی در شجره خود تصحیح نسب او فرموده و به شهادت بخاري و گروهی از ثقات او
هو زید بن » را علوي و صحیح النسب دانستهاند. و از فرزندان حسن اعور زید است که مکنی بود به ابوالقاسم و او حافظ قرآن بود
حسین بن حسن بن علی بن عبدالله بن حسن الاعور الجواد بن محمد الکابلی، ابوالحسن عمري گوید ابوالقاسم در گرگان فرزندي
آورد به نام حسین مکنی به ابوالمکارم و مردي از اعمال نیشابور خود را نسبت به ابوالقاسم همی کرد و او کاذب بود و هم از این
سلسله است محمد بن قاسم بن عبدالله اما احمد پسر حسن اعور که مکنی بود به ابوالعباس او در جرجان فرزند آورد و به روایتی
منقرض شد و نیز گفتهاند محمد که مکنی بود به ابوجعفر در کوفه صاحب ولد گشت محمد در واسط فرزندان آورد یکی محمد
مکنی به ابوالعلاء و دیگر حسن أعمی مکنی به ابوالسرایا و دیگر عبدالله و عبدالله پسري آورد به نام علی و بنی عبدالله در جرجان و
آمل و استرآباد و کوفه بسیار شدند و بسیار به دروغ دعوي دار شدند که از اولاد محمد نفس زکیهاند.
ذکر اولاد ابراهیم بن عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
ابراهیم قتیل باخمري برادر محمد نفس زکیه است چنانکه شرح حال ایشان مرقوم شد و ابراهیم را ده پسر بود اول محمد الاکبر دوم
طاهر سیم علی چهارم جعفر پنجم محمد الاصغر ششم احمد الاکبر هفتم احمد الاصغر هشتم عبدالله نهم حسن دهم أبوعبدالله أما
محمد الاکبر مکنی بود به ابوالحسن و معروف بود به قشاش ابوالغنائم عمري گوید بلاعقب بود أما طاهر مادرش ام ولد بود بلاعقب
وداع جهان گفت أما علی او نیز از ام ولد بود و فرزند نیاورد أما ابوعبدالله او نیز بلاعقب بود أما عبدالله [صفحه 366 ] بن ابراهیم در
مصر وفات کرد و او را پسري شاعر بود به نام محمد و منقرض شد اما أحمد الاکبر دو فرزند آورد یکی قاسم و منقرض شد و آن
دیگر در کودکی بمرد و أما احمد الاصغر بلاعقب بود أما جعفر پسري آورد به نام زید أبو منذر نسابه گوید عقب نیاورد. اما محمد
الاصغر مادر او رقیه دختر ابراهیم غمر است که عم ابراهیم قتیل باخمري است او هفت تن فرزند آورد دو تن پسر بودند اول ابراهیم
دوم عبدالله و پنج تن دختر آورد اول ام علی دوم زینب سیم فاطمه چهارم رقیه پنجم صفیه أما ابراهیم بن محمد الاصغر ابن ابراهیم
قتیل باخمري پنج تن پسر آورد اول محمد دوم موسی سیم داود چهارم احمد پنجم سلیمان ابوالحسن عمري و ابو المنذر نسابه
گویند ابراهیم فرزند ذکور نیاورد لکن روایت صحیح آنست که مسطور افتاد بالجمله از پنج تن پسران ابراهیم ابن محمد اصغر
فرزند نیامد مگر احمد او پسري آورد و منقرض شد لاجرم از فرزند و فرزندزادگان ابراهیم قتیل باخمري عقب نماند الا از پسرش
صفحه 157 از 204
حسن و مادر حسن امامه نام داشت و او دختر عصمۀ العامریه از بنی جعفر بن کلاب است و حسن مردي وجیه و بزرگ بود و
پوشیده می زیست مهدي خلیفه گاهی که به سفر حج کوچ می داد زوجه حسن از براي حسن از وي امان طلبید مهدي او را أمان
داد چون نوبت خلافت به منصور دوانیق رسید خواست او را چون دیگر سادات حسنی عرضهي شمشیر سازد چندان که فحص کرد
بدو دست نیافت و عیسی بن زید بعد از قتل ابراهیم نیز فراوان در طلب او رنج برد و او را نجست. اما حسن بن قتیل باخمري از
ملیکه بنت الاشم بن تمیمه که ام ولد بود دو پسر آورد یکی ابراهیم و آن دیگر علی و ایشان بلاعقب بودند و پسر دیگر داشت به
نام عبدالله اما عبدالله بن حسن بن ابراهیم قتیل باخمري دو پسر آورد یکی ابراهیم الازرق و آن دیگر محمد الحجازي و او را چهار
دختر بود اول رقیه دوم سکینه سیم فاطمه چهارم ام الحسن اما رقیه به حبالهي نکاح حسن بن عبدالله بن محمد نفس زکیه درآمد اما
سکینه به علی بن حسن بن علی بن حسن المثلث بن حسن مثنی بن [صفحه 367 ] حسن بن علی بن ابی طالب علیهما السلام شوي
کرد اما ابراهیم الازرق عمري گوید در ینبع فرزندان آورد و ایشان را بنو الازرق گفتند بالجمله ابراهیم ازرق را هشت فرزند بود دو
تن دختران بودند یکی ملیکه و آن دیگر زینب و مادر ایشان صفیه دختر محمد بن عبدالله از سادات حسینی بود و شش تن پسر
داشت اول سلیمان دوم علی سیم جعفر چهارم موسی پنجم احمد ششم داود الامیر اما سلیمان ابوالغنایم گوید بلاعقب بود و جز او
گفتهاند دو دختر یکی رقیه و آن دیگر فاطمه و یک پسر به نام عبدالله آورد و منقرض شد اما علی بن ابراهیم ازرق ابو الغنایم گوید
بلاعقب بود و جعفر بن ابراهیم نیز عقب نگذاشت اما احمد بن ابراهیم ازرق بن عبدالله بن حسن بن ابراهیم قتیل باخمري در ینبع ده
اولاد آورد دو تن دختر یکی مریم و آن دیگر خدیجه و هشت تن پسر آورد اول قاسم دوم ابراهیم سیم عبدالله چهارم محمد الاکبر
مکنی به ابو حنظله پنجم محمد الاصغر ششم احمد هفتم سلیمان هشتم علی. اما عبدالله بن احمد بن ابراهیم ازرق بن عبدالله بن حسن
بن ابراهیم قتیل باخمري بن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام مکنی بود به ابومحمد و او
فرزند آورد نام او علی بود اما برادرش ابراهیم بن احمد چهار پسر آورد اول عبیدالله دوم جعفر سیم علی چهارم ادریس اما برادر
دیگر احمد ابن احمد مکنی بود به ابوالحسین و معروف بود به اخوص و او در مصر دختران و پسران آورد اما برادر دیگرش سلیمان
بن احمد سه پسر آورد اول محمد دویم میمون سه دیگر جعفر اما برادر دیگرش محمد الاکبر بن احمد که مکنی بود به ابو حنظله
پانزده تن اولاد آورد و بیشتر پسران بودند ابوالحسن عمري گوید که از اولاد او تا این وقت که چهارصد و چهل و سه سال از
هجرت نبوي می گذرد کسی را ندیدهام لکن در بعضی از مشجرات داود بن ابی یحیی احمد بن محمد دیده شده و الله اعلم. این
جمله فرزندان احمد بن ابراهیم ازرق بودند اما داود امیر پسر ابراهیم ازرق ده تن فرزند آورد چهار دختر یکی میمونه دوم کلثوم سه
دیگر فاطمه چهارم ام البرکات و شش تن پسران بودند اول ابراهیم دوم عبیدالله سیم علی چهارم سلیمان [صفحه 368 ] پنجم حسن
ششم محمد اما علی در حبس وفات کرد و از براي او فرزندان بودند لکن منقرض شدند اما حسن او نیز در مکه محبوسا وفات یافت
و از اولاد اوست محمد و دیگر حسن و دیگر داود و نسب بدو می رسانند بنی عبدالله بن حسن بن داود امیر اما محمد مکنی بود به
ابو سلیمان بیشتر از فرزندان او به سخاوت و سماحت معروف بودند از جمله حسن و مسلم و محمد. بنی سلیمان بن محمد بن داود
امیر معروفاند.
ذکر اولاد محمد حجازي ابن عبدالله بن حسن بن ابراهیم قتیل باخمري بن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن
ابیطالب علیهم السلام
محمد حجازي برادر ابراهیم ازرق است و او معروف بود به اعرابی یازده فرزند آورد سه تن دختران بودند اول ام الحسن دوم زینب
سیم رقیه و هشت تن پسران بودند اول محمد مکنی بود به ابوسوید دوم ادریس سیم احمد چهارم عیسی پنجم سلیمان شش حسن
هفتم علی هشتم ابراهیم اما ابوسوید محمد بلاعقب بود و ادریس منقرض شد احمد در ینبع می زیست و او را فرزند نبود عیسی نیز
صفحه 158 از 204
منقرض شد اما سلیمان دختري در ینبع آورد و منقرض شد اما حسن ابوالغنائم گوید بلاعقب بود و جز او گفتهاند فرزند آورد اما
علی منقرض شد اما ابراهیم صاحب فرزند بود و از فرزندان اوست محمد ضریر بن احمد صاحب حاتم بن محمد الاخرم بن احمد
بن ابراهیم بن محمد الحجازي و احمد بن ابراهیم را گفتهاند پسر دیگر بود که قاسم نام داشت. و اولاد ابراهیم قتیل باخمري در
خراسان و ماوراءالنهر و غزنین و کوفه فراوان بودند و همچنان فرزندان ابراهیم ازرق و محمد حجازي فراوان شدند و اینکه گفتهاند
عبدالله بن حسن بن ابراهیم قتیل باخمري را فرزند دیگر بود که علی نام داشت به صحت مقرون نیست چنانکه ابونصر بخاري گوید
منتسبون به عبدالله ابن حسن بن ابراهیم قتیل باخمري از جهت علی بن عبدالله درست نباشد و احمد بن عیسی در کتاب انساب خود
آورده که عبدالله بن حسن در وصایاي خود رقم کرده [صفحه 369 ] که مرا عقبی نیست الا از محمد و ابراهیم اما علی را نمی
شناسم و مادر او را ندیدهام.
ذکر اولاد موسی الجون پسر عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
موسی الجون برادر محمد نفس زکیه و ابراهیم قتیل باخمري است و فرزندان او را ریاست و عدت بود دوازده تن فرزندان آورد نه
تن دختران از آن جمله هشت تن نامبردارند اول زینب دوم ام کلثوم سیم فاطمه چهارم رقیه پنجم خدیجه ششم صفیه هفتم ام
الحسن هشتم ملیکه و او را سه پسر بود اول محمد دوم عبدالله سه دیگر ابراهیم و مادر عبدالله و ابراهیم ام سلمه دختر محمد بن
طلحۀ بن عبدالرحمن بن ابی بکر بن ابی قحافۀ بود و گمان می رود که مادر محمد و بعضی از دختران مانند زینب نیز او بود و زینب
به حباله نکاح محمد بن جعفر بن ابراهیم الجعفري درآمد و چهار پسر آورد یکی عیسی دوم ابراهیم سیم داود چهارم موسی اما رقیه
او را محلی رفیع بود به حبالهي نکاح اسمعیل بن جعفر بن ابراهیم درآمد و فرزندي آورد به نام محمد و او بلاعقب بود و از پسران،
محمد بن موسی عقب نیاورد و ابراهیم بن موسی سیدي شریف بود اما عبدالله بن موسی مکنی بود به ابومحمد و معروف بود به
بصري و همچنان او را شیخ صالح و شیخ رضا می نامیدند به روایتی مأمون او را از براي ولایت عهد طلب کرد و او رضا نداد و شعر
نیکو گفت و از روات احادیث بود و از بیم بنی العباس به بادیه گریخت و هم در آنجا وداع جهان گفت و از وي عقب نماند و
عقب موسی الجون از ابراهیم و عبدالله بود. اما ابراهیم بن موسی الجون سه پسر و پنج دختر آورد اما دختران نخستین قریبه عمري
گوید در خاطر ندارم بفتح قاف یا بضم قاف روایت کنم اولی آنست که به تصغیر خوانیم دوم فاطمه سیم ریطه چهارم مریم پنجم
ملیکه اما پسران اول محمد مکنی به ابوعبیده دوم اسمعیل سیم یوسف الاخیضر اما محمد از براي او عقبی نشان ندادهاند اما اسماعیل
ابوالحسن عمري گوید دو پسر و سه دختر آورد یک تن [صفحه 370 ] از دختران ام عبدالله بود به حبالهي نکاح محمد بن یوسف
الاخیضر درآمد و فرزند آورد و در بعضی مشجرات مرقوم است که اسماعیل سه پسر آورد یکی احمد و دیگر محمد و سیم ابراهیم.
اما یوسف الاخیضر بن ابراهیم بن موسی الجون امیري جلیل القدر بود و عقب بلاخلاف از یوسف الاخیضر است و او شش پسر و
پنج دختر داشت اما دختران اول کلثوم دوم زینب سیم آمنه چهارم فاطمه پنجم امامه اما پسران اول صالح دوم اسماعیل سیم حسن
چهارم احمد پنجم ابراهیم ششم محمد اما صالح بلاعقب بود اما اسماعیل در حجاز خروج کرد و بر مکه غلبه جست و اهل حاج را
عرضهي قتل و غارت ساخت در ایام مستعین عباسی و در شهر ربیع الاول در سال دویست و پنجاه و دو هجري در فراش خویش به
مرگ فجاءة درگذشت و از وي عقب نماند اما حسن بن یوسف الاخیضر بعد از برادر در حجاز خروج کرد و بنی عباس او را
کشتند و از وي عقبی نیز نشان ندادهاند. اما احمد و ابراهیم هر یک از ایشان از ام ولد بودند و صاحبان فرزند شدند اما محمد ابن
یوسف مکنی بود به ابوعبدالله و مادر او ام سلمه دختر عبدالله بن موسی الجون است و او بعد از وفات برادرش اسماعیل دوست
داشت که بر طریق او رود و آغاز قتل و غارت فرماید المعتز بالله عباسی ابوالساج اشروسنی [ 25 ] را با لشکر به سوي حجاز روان
داشت محمد بن یوسف با جنگ او نیروي درنگ نداشت ناچار به سوي یمامه گریخت و بسیار کس از مردم او مقتول شد اما
صفحه 159 از 204
محمد یمامه را به تحت فرمان آورد و از پس او اولاد او نیز در یمامه فرمانروا بودند و ایشان را اخیضریون می نامیدند بالجمله از
فرزندان یوسف الاخیضر سه تن صاحبان ولد بودند یکی احمد و دیگر ابراهیم و سیم محمد.
ذکر اولاد احمد بن یوسف الاخیضر ابن ابراهیم بن موسی الجون بن عبدالله محض بن حسن مثنی
احمد بن یوسف مکنی بود به ابوجعفر او را دختري بود که کلثم نام داشت و [صفحه 371 ] سه پسر آورد یکی حسن مکنی به
ابومحمد دوم یوسف سه دیگر عبدالله اما عبدالله صاحب ولد بود و او را غلام او ابورافع مقتول ساخت و از وي پسري بماند به نام
محمد و در یمامه عقب آورد اما یوسف عمري از ابوالغنائم صوفی حدیث می کند که یوسف بن احمد را پسري بود که محمد
قرسانی [ 26 ] می نامیدند در بغداد او را بشناختند و قصد او کردند از نسب خویش تبرا جست برادرش ابراهیم بن یوسف الاخیضر
آگهی یافت و از یمامه کس بفرستاد و او را به یمامه کوچ داد پس صحت نسب او آشکار گشت و او در یمامه فرزند آورد. یوسف
بن احمد بن یوسف الاخیضر را فرزند دیگر بود که ابراهیم نام داشت او نیز صاحب ولد بود اما ابراهیم بن یوسف الاخیضر مکنی
بود به ابوالحسن او را سه پسر بود اول یوسف دوم اسماعیل سه دیگر رحمت اما یوسف بما نرسیده است که ولدي آورد یا بلاعقب
بود اما اسماعیل شیخ شرف نسابه گوید در ارض صبح می زیست اما رحمت در یمامه صاحب ولد گشت عمري گوید از فرزندان
هو صالح بن رحمت » او ابوالقاسم صالح الدندانی قصیر است و من او را در بصره در سال چهارصد و سی و پنج هجري دیدار کردم
و ابوالحسن اشنانی نسابه گوید از این نژاد است سلیمان و به روایتی سالم پسر « بن محمد بن رحمت بن ابراهیم بن یوسف الاخیضر
اسمعیل ابن رحمت بن ابراهیم بن یوسف الاخیضر و او صاحب ولد است و بنو الاخیضر منکرند.
ذکر اولاد امیر ابوعبدالله محمد بن یوسف الاخیضر ابن ابراهیم بن موسی الجون بن عبدالله محض بن حسن مثنی
محمد بن یوسف مکنی بود به ابوعبدالله و ملقب بود به امیر، بیست و هشت فرزند آورد شانزده تن دختران بودند اول عاتکه دوم
رقیه سیم خدیجه چهارم فاطمه پنجم [صفحه 372 ] قریبه ششم نیز رقیه هفتم صفیه هشتم حسنه نهم حبیبه دهم ملیکه یازدهم ام سلمه
دوازدهم ریطه سیزدهم ام کلثوم چهاردهم ملیکۀ الصغیره پانزدهم کلثم الکبري شانزدهم کلثم الصغري دوازده تن پسر آورد اول
محمد دوم قاسم سیم احمد چهارم حسن پنجم محسن ششم عبدالله هفتم حسین هشتم رغیب نهم ابراهیم دهم اسماعیل یازدهم
محمد دوازدهم یوسف. اما از دو تن محمد یک تن بلاعقب است أما حسین حال او معلوم نیست تواند شد که صاحب ولد باشد اما
محمد دیگر مکنی بود به ابوعبدالله و او گمان می رود که محمد اکبر است و مادرش ام ولد است، اشنانی گوید او را قرامطه در
یمامه مقتول ساختند عمري گوید بخط عثمان بن المنتاب نسابه نگاشته یافتم محمد در بغداد وفات کرد لکن روایت نخستین استوار
است او را قرامطه در روز قتل ابراهیم و اسمعیل کشتند و ادریس اکبر و حسین بن یوسف بن محمد بن یوسف الاخیضر در موضع
واحد بعضی حامی بعضی شدند بالجمله ابوعبدالله محمد بن ابراهیم کثیرالولد بود اما قاسم عقب نیاورد. اما احمد مکنی بود به
ابوجعفر وزنی در قلخ از بلاد بنی اسد گرفت و پسري آورد که رحمت نام داشت و هنگام عرس رحمت وفات کرد و عقب نیاورد
اما حسن نیز بلاعقب بود اما محسن او نیز در یمامه بلاعقب مرد اما عبدالله او را ابوالساج اشروسنی محبوس نمود و در حبس وفات
کرده و در بقیع مدفون شد در سال دویست و پنجاه و ششم هجري و عقبی نداشت اما رغیب، عمري گوید در ارض صبح فرزند
آورد. اما ابراهیم مکنی بود به ابوعبدالله و ملقب بود به عصبه مادرش ام ولد بود در یمامه فرزند آورد و از فرزندان اوست حمیدان
مکنی به ابوجعفر و او یک تن از وجوه اهل یمامه بود اما اسماعیل اشنانی گوید او را قرامطه کشتند ابوالحسن عمري گوید یک تن
فرزند آورد و او موهب نام داشت اما یوسف بن محمد بن یوسف [صفحه 373 ] الاخیضر مادرش ام عبدالله نام داشت و او دختر
اسمعیل بن ابراهیم بن موسی الجون است و یوسف یمامه را به تحت فرمان آورد و او را شش دختر و سیزده پسر بود اما دختران اول
صفحه 160 از 204
فاطمه دوم عاتکه سیم زینب چهارم ام کلثوم پنجم ریطه ششم کلثم اما پسران اول عیسی دوم احمد الاکبر سیم احمد الاصغر چهارم
داود پنجم ابراهیم ششم عبدالله هفتم ادریس الاکبر هشتم ادریس الاصغر نهم حسین دهم صالح یازدهم محمد دوازدهم اسمعیل
سیزدهم حسن. اما عیسی از او خبري نرسیده و اما احمد الاکبر و دیگر احمد الاصغر دیگر داود در یمامه می زیستند اما ادریس
الاصغر مکنی بود به ابوالقاسم اما ابراهیم و دیگر اسمعیل و دیگر حسین به دست قرامطه مقتول شدند چنانکه بدان اشارت شد اما
عبدالله مادرش ام ولد است، اما ادریس اکبر در سال سیصد و شانزده هجري به دست قرامطه مقتول شد و او صاحب فرزند بود اما
صالح و دیگر محمد از ایشان نیز خبري به ما نرسیده. ابوالحسن عمري گوید وجوه اخیضریون امروز از اولاد اسمعیل است از آن
جمله بنوحمیدان و هو الامیر احمد بن اسمعیل بن یوسف بن محمد بن یوسف الاخیضر و بنود کین و بنوالالف و هو حسین بن
احمد، حمیدان سادات بادیه و ایشان امراي یمامهاند شیخ مرتضی السعید تاجالدین ابوعبدالله محمد بن قاسم بن معیۀ الحسنی نسابه
گوید از اخیضریین در بادیه سیصد فارس بیرون می آید که نسب خود را نمی دانند لکن شرف خود را محفوظ می دارند و با
بیگانه خویشاوندي نمی کنند اما حسن مکنی بود به ابومحمد و او در یمامه کثیرالولد شد و از اولاد است عیثار بن حسن بن ابراهیم
بن عبدالله المعروف به فروج بن الحسن بن یوسف بن محمد بن الاخیضر و مادر عیثار منتفقیه [ 27 ] است. عمري و اشنانی گویند
حسن طویل العمر بود و از اولاد حسن بن یوسف الاخیضر است احمد بن حسین بن یوسف و او ملقب بود به ابوجعفر و فرزندان
اوامرا [صفحه 374 ] بودند از جمله ابوالامراء عبریه است که مکنی بود به ابوالمقلد و نامش جعفر است و پسر امیر احمد بن حسین
بن یوسف است که مکنی به ابوجعفر بود و از اولاد اوست امیر جعفر و امیر محمد و امیر حسن و علی بن جعفر بن احمد بن حسین
بن یوسف چنان افتاد که امیر جعفر برادر خود امیر محمد را بکشت و کرزاب بن علی بن عبریه بخون عم خود امیر محمد، امیر
جعفر را مقتول ساخت و کرزاب را خواهري بود معروف به صباح العافیه این جمله فرزندان ابراهیم بن موسی الجون بودند.
ذکر اولاد شیخ صالح عبدالله ابن موسی الجون بن عبدالله بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
عبدالله بن موسی الجون معروف به شیخ صالح بود او سه دختر آورد یکی فاطمه دوم عاتکه سه دیگر ام سلمه، و دوازده تن پسر
داشت اول داود دویم ادریس سیم عیسی چهارم ایوب پنجم علی ششم محمد هفتم ابراهیم هشتم یحیی نهم صالح دهم سلیمان
یازدهم احمد دوازدهم موسی. اما داود بن عبدالله در حبس وفات کرد و در بقیع مدفون گشت و او را از پسرش احمد بهرهي از
عقب بود اما ادریس مادرش فزاریه است و از او عقبی مذکوره نیست اما علی از وي نیز ولدي نشان ندادهاند اما محمد مادرش از
بنی اسد است شش دختر آورد او را پسر نبود. اما ابراهیم او نیز صاحب دختر بود اما یحیی که معروف است به سویقی دو پسر آورد
یکی محمد و آن دیگر ابراهیم اما محمد بن یحیی السویقی یازده پسر آورد اول یحیی دویم یوسف سیم احمد چهارم عباس پنجم
اسمعیل ششم یوسف هفتم صالح هشتم ادریس نهم داود دهم علی یازدهم قاسم اما یحیی عقب آورد و منقرض شد اما یوسف که
[ معروف بود به یوسف الخیل پنج پسر آورد اول احمد دوم معمر سیم میمون چهارم عبدالله پنجم یوسف اما احمد بن [صفحه 375
یوسف الخیل یازده فرزند آورد اول احمد دویم یعقوب سیم قاسم چهارم عیسی پنجم محمد ششم علی هفتم داود هشتم یحیی نهم
اسمعیل دهم حسن یازدهم یوسف. اما احمد بن احمد بن یوسف الخیل دو پسر آورد یکی علی و آن دیگر محمد اما محمد بن
محمد بن احمد بن احمد بن احمد سه پسر آورد اول یعقوب دویم مختار سه دیگر اسمعیل اما یعقوب بن احمد پسري آورد به نام
حسن و از حسن فرزندي محمد نام آمد اما قاسم بن احمد پسري آورد که علی نام داشت اما عیسی بن احمد پسري آورد به نام
حسن و حسن پسري آورد به نام محمد و محمد پسري آورد به نام مظفر. اما محمد بن احمد چهار پسر آورد اول حسین دویم یحیی
سیم زید چهارم علی اما علی بن احمد سه پسر آورد اول فضل دوم حسین سیم مسلم اما یحیی بن احمد دو پسر آورد یکی محمد و
آن دیگر نعمت و از محمد بن یحیی پسري آمد به نام حیان و از نعمت بن یحیی سه پسر آمد اول علی دوم حسین سیم داود اما داود
صفحه 161 از 204
بن احمد چهار پسر آورد اول علی دوم احمد سیم ظهیر چهارم ابوالعباق اما اسمعیل بن احمد عقبی از وي نشان ندادهاند اما حسین
بن احمد پسري داشت به نام سلیمان اما یوسف بن احمد پسري آورد به نام داود. اکنون ذکر سایر اولاد یوسف الخیل می شود. پسر
دویم الخیل معمر نام داشت از عقب او ذکري نشده، پسر سیم یوسف الخیل میمون نام داشت او را عروس الخیل می نامیدند و در
زمان خود فارس بنی حسن او بود و پسر چهارم یوسف الخیل عبدالله نام داشت پسري آورد به نام محمد و منقرض شد و پسر پنجم
یوسف الخیل نیز یوسف نام داشت او نیز پسري آورد در صعده به نام محمد. اکنون بازگردیم باولاد محمد بن یحیی السویقی اما
احمد بن محمد صاحب ولد بود، اما عباس بن محمد بن یحیی کثیرالولد بود و از فرزندان اوست یحیی بن عباس بن محمد بن یحیی
شیخ شرف نسابه گوید یحیی را دیدم مردي بلند قامت و سیاه چرده بود و قلبی قوي داشت در بطایح مقتول گشت و از وي در عراق
فرزندان [صفحه 376 ] به جاي ماندند و از فرزندان اوست جعفر بن ابوالغنایم یحیی بن یحیی بن العباس و دیگر یحیی بن محمد بن
یحیی بن العباس اما اسمعیل بن محمد بن یحیی او نیز صاحب فرزند بود اما یوسف بن محمد بن یحیی از وي خبري بما نرسیده. اما
صالح بن محمد بن یحیی ملقب به فلق بود و فرزندان او را بنوالفلق گفتند از آن جمله است عبدالله کوسج مکنی به ابوالحسن پسر
یحیی نسابه که هم ابوالحسن کنیت داشت و او پسر عبدالله بن محمد بن یحیی است از وجوه سادات و فرسان بنی حسن است و او را
چهار برادر بود محمد و ابراهیم و حسن و حسین، و حسین را پسري بود به نام ابراهیم و از این سلسله است یحیی بن حسین بن
عبدالله بن محمد بن یحیی و او در ینبع جاي داشت. اما داود بن محمد بن یحیی مکنی بود به ابومحمد پسري از ام ولد آورد و او را
حسن نام نهاد دوم عبدالله سیم ملاعب چهارم راشد پنجم سلیمان و از سلیمان بن داود سه پسر آمد اول کثیر دویم علی سیم داود
عابد و کثیر نیز پنج پسر آورد اول ادریس دویم حسن سیم حسین چهارم یحیی پنجم علی و علی بن کثیر پسري آورد به نام عیسی و
حسین بن کثیر پسري آورد به نام مهجه و ادریس بن کثیر دو پسر آورد یکی حسین و آن دیگر عیسی و علی بن سلیمان پسري
آورد نیز عیسی نام داشت و عیسی سه پسر آورد اول راشد دوم علی سیم حسین و داود العابد ابن سلیمان پسري آورد به نام محمد و
از محمد پسري آمد که حسین نام داشت. اما علی بن محمد بن یحیی چهار پسر آورد اول حسن دوم حسین سیم ابوطالب چهارم
احمد و حسین بن علی پسري آورد که حمزه نام داشت و دیگر ابوالذئب و احمد بن علی سه پسر آورد اول سلیمان دوم عزیز سه
دیگر زید و زید را فرزندي بود که مفرج نام داشت و ابوطالب بن علی را پنج پسر بود اول علی دوم جعفر سیم میمون چهارم عقیل
پنجم عبدالله و از حسن بن علی عقبی شناخته نشده اما قاسم بن محمد بن یحیی چهار پسر آورد اول محمد دوم مصیعب سیم غویله
چهارم احمد همانا از غویله و مصیعب عقبی شنیده نشده است [صفحه 377 ] و محمد دو پسر آورد یکی علی و آن دیگر قاسم و
احمد نیز دو پسر آورد یکی داود و آن دیگر خلیفه و خلیفه نیز پسري آورد که احمد نام داشت. اما ادریس بن محمد بن یحیی
مکنی بود به ابوالقاسم و اقطع بود پسري آورد عبدالله المعروف به طیب، عبدالله دو پسر آورد یکی علی و آن دیگر حسین اما علی
یک پسر آورد به نام طراد مکنی به ابوالمعالی ملقب به هبه اما حسین مکنی بود به ابومحمد و او را پنج پسر بود اول محمد دوم علی
و این هر دو بلاعقب بودند سیم حسن چهارم طاهر پنجم عبدالله و این جمله بنی محمد بن یحیی بن عبدالله بن موسی الجون بودند
اما ابراهیم بن یحیی السویقی بن عبدالله ابن موسی الجون مکنی بود به ابوحنظله و او صاحب فرزندان بود و از اعقاب اوست موسی
بن الحسن بن ابراهیم بن سلیمان بن ابراهیم بن الحسن بن ابراهیم و از اعقاب او و برادرش محمد در حجاز عددي کثیرند و ایشان را
سویقیون گویند و به شجاعت و فروسیت معروفند.
ذکر اولاد صالح بن عبدالله